علي اكبر علي اكبر ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

می خوام از روزهای نبودن تا بودنت برات بنویسم

ز غوغای جهان فارغ....

اولین مسافرت پسرم---مشهد مقدس

1393/4/2 3:00
1,337 بازدید
اشتراک گذاری

سلام  پسر ناز مامان.

اومدم سفرنامه اولین مسافرتت را برات بنویسم.

روز جمعه 16 خرداد 93 پدرت برای ماموریت کاری به مشهد سفر کرد.مامان خیلی دلش میخواست با بابا بره ولی هتل رزرو نکرده بودیم.

هر موقع بابایی بهم زنگ میزد و داخل حرم بود من خیلی گریه می کردم و میگفتم دلم میخواست منم اونجا بودم.تا اینکه پدر مهربونت اصرار کرد که من به همراه خانوادم بیایم مشهد.خلاصه روز یکشنبه باباجون یه تور مشهد پیدا کرد .

روز حرکت :سه شنبه 20 خرداد 93

رفتیم راه آهن اصفهان.شما خیلی در قطار اذیت می کردی.همش دلت میخواست سینه خیز بری ولی فضا کم بود.قطارمون با تاخیر 8 ساعتی به مشهد رسید.یعنی ما 27 ساعت در راه بودیم!!!آخه چون میلاد آقا امام زمانمون بود خطوط ریلی فوق العاده شلوغ بود.

 

این  سند شیطنت های شماست داخل قطار

بالاخره عصر روز چهارشنبه ما رسیدیم هتل.پدرت اونجا منتظر ما بود.از دیدنش هر دومون خوشحال شدیم و البته گریه کردیم.

خلاصه اینکه  هرروز به حرم میرفتیم و من دوست نداشتم بعد از 4 سال که امام رضا طلبیده بودند وقتم را جایی غیر از حرم صرف کنم.فقط چندتا از بازارهای مشهدرا سر زدیم.خاله عاطفه و آجی نگین استخر موجهای آبی رفتند ولی من نمیتونستم شمارا 5 ساعت تنها بذارم.

این 4 روزی که اونجا بودیم شما بینهایت اذیت کردی.همه کمکمون می کردندو شمارا آروم می کردند.

سند بی قراری کردن شما در صحن جامع  رضوی وقت نماز عشا

صحن آزادی که بغل بابایی بودی و مست خواب بودی

اینجا واقعا آقااا بودی عشقم.ساعت 3 صبح.مسجد گوهرشاد

تو این سفر حتی 1 نفرم نفهمید که شما پسری!!!!همه فکر می کردند دختری!!!قربون اون ظرافتت بشم مروارید مامان..

اولین بار که روبروی ضریح آقا  ایستادم یه دل سیر گریه کردمو اشک ریختم.دلم بینهایت تنگ شده بود.از آقا امام رضا خواستم برای سلامتی تو و پدرت دعا کنه.

تو این مدت هم سوپ و غذای کمکی بهت نمیدادم و شما علاقه شدیدی به برنج پیداکرده بودی و هر وعده با مامان هم غذا میشدی.

تاریخ برگشت:25 خرداد 1393

روز یکشنبه ساعت 14 بود که رفتیم ایستگاه راه آهن و ساعت 16 هم حرکت کردیم به سمت اصفهان.باز هم همون برنامه های داخل قطارو داشتی.ولی خب همه همکاری کردندو آرومت می کردند.

این هم نجات از قطار و بازگشت به خانه

خیلی خوش گذشت مامان جان.پسرم شما در سن 10 ماهو 27 روزگی مشهدی شدی عزیزم.

از امام رضا خواستم  دعا کنه بتونم خوب تربیتت کنم و حقی که بر گردنم داری را به درستی به جا بیارم..

دوستت دارم نبض مامان

پسندها (4)

نظرات (3)

مامانی
2 تیر 93 7:52
زیارت قبول گل پسر
مهتاب
11 تیر 93 12:46
سلاممممممممممممممم عزیزم چقدر نازی تو مشهدی چی . برای ما هم دعا کردی؟ لاغر شدی خاله ! چهرت اروم شده! شیطنت تو چهرت باشه من یکی در جا می خورمت .
مامان علي اكبر
پاسخ
سلام خاله مهتاب مهربون.خاله من الان 4 تا دندون دل اودم.خیلی دلد داشت.بقیشونم دالن دل میان.اونام خلی دلد دالنم.منم غذا نیمیخولم.کی گفته من لاغل سدم؟من همون 9کیلو و نیم موندم.ولی خیلی خیلی شیطونم خاله.کی میای منو بخولی؟؟؟
سحر
25 تیر 93 10:17
*************************** *******\/***\/****\/********** *******/\***/\****/\********** *******||***||****||********** *******||***||****||********** ***(---------------------------------)***** ***(-----------تولدت مبارک-------)***** ***(---------------------------------)***** ***(---------------------------------)***** ****************************