پسر ناز یک ساله من...
پسر ناز یک ساله من سلام...
نمیدونم از کجا شروع کنم..احساس می کنم زود گذشت..پارسال 25 تیر بود که ساعت 5 صبح به زایشگاه رفتم.ساعت 12:10 تو را روی سینم گذاشتند.یه موجود کوچک ناتوان ولی پاک و معصوم که تمام دنیا براش تازگی داشت..صدای گریتو که شنیدم فهمیدم که دنیا برات خیلی تازگی داره که تا نور به چشمت خورد ترسیدی.دلت نمیخواست از اون دنیای آبی خودت که فقط و فقط خودت بودی..بدون هیچ درد و سروصدا... بیرون بیای..ولی همون وقت که تورو روی سینم گذاشتند بهت قول دادم که بهترین مادر برات باشم که هیچگاه از اومدنت تو این دنیا پشیمون نشی فرشته من...نمیدونم چرا بغض دارم..اشکم داره سرازیر میشه..خیلی خوشحالم..خوشحالم که تورا دارم و افتخار مادر بودن را دارم..
روزهای اول خیلی سخت بود ..یادش بخیر...باورم نمیشد یک روز اینقدر زیبا بشی پسرم...اولین روزهای زندگیتو ببین:
اولین ساعات نازینین زندگیت در بیمارستان
روشن شدن خونه باباجون بعد از ورود شما
پسرم تو اکنون که یک ساله شده ای...
یک تابستان:
یک پاییز:
یک زمستان:
و یک بهار
را دیدی!از این پس همه چیز جهان تکراریست جز "مهربانِِِِِِی"
علی اکبر من در این سرزمینی که تو یکسالگی ات را در آن میگذارانی، چشمان زیبایت همچون دو مروارید درخشان همه را به خود جذب میکنند و هیجان مردم کوچه و خیابان از دیدنت وصف ناپذیر است، و من با لبخند همراه با غرورم هیجان آنها را پاسخ میدهم...علی اکبرم هنگامی که در آغوشم به خواب میروی، زیباترین لحظات زندگیم را به من هدیه میدهی ...تو مهربان ترین فرزند ممکنی که نامه عاشقانه مرا با آمدنت پاسخ دادی ...بودنت پر از طراوت زندگی است ... علی اکبر من، پسر دوست داشتنی ناز من، ترا سپاس که هستی و این همه خوشبختی را به ما ارزانی کرده ای ...
دوستدار تو:مامان