پدر آسمانی
علی اکبرم،ای تمام هستی ام سلام.
سخن گفتن از پدرت دشوار است ، دشوار است تا دل و چشم و زبان و قلم همسو شوند. چشم زود می بازد اندر حکایت فراق،نفس به راحتی وا می دهد در فشار بغض ، قلم هزارباره می شکند و من مات روزهایی که باید بی بابا علیرضا بسر کنم.
علی اکبرم!
هنوز فصل چیدن گلهای بوستان زهرائی (س) باقی است.
هنوز به ندای حسین (ع) پاسخ می گویند.
هنوز به نگاه های منتظر خون عیدی می دهند که پدرت این چنین سر از پای ندانسته عازم معرکه عشق می شود.
کربلا ادامه دارد که پدرت به یاری زینب (س) پرگشوده است..
آری ، بابا علیرضای مهربان و دلیر تو با عزم حیدری اش دنیا را حقیر کرد، آسمان را سرخ و زمین را خاکستر. سنگهای جا مانده در رود را خروشاند ، خشکاند دالان بی کسی ها را و او پا بر هرچه نامردمی های ته نشین شده بر زمین کویری دلها زد...
بابا علیرضا ، به یقین و پاسخ گفت...
او پاسخ ندای « هل من ناصر ینصرنی » مولای کربلا را با خون خود نقش بست بر دلهای عاشق.
او اکبر (ع) شد ، او اصغر (ع) شد ، او قاسم (ع) ، او جعفر ، او عون و مثال علمدار برای دل زینب کبری (س).
علی اکبرم ... !
محفل ما باقی است ، نگاه پدرت جاری است و دستانش همیشه بر شانه هایمان ساری...
و من به امید آن روز خواهم نشست که بیاید مهدی (عج)
و من چشم بر مسیر ظهورش خواهم دوخت که بیاید منجی
و من خواهم دید که او خواهد آمد با سپاهی از شهیدان...پدرت خواهد آمد و بار دیگر چشممان به جمالش روشن خواهد شد...
آری عزیز دل مادر...بابا علیرضا جمعه 29 اسفند 1393 دقیقا در آخرین ساعات پایانی سال ساعت 8 صبح،همراه با ملائک حرم بهسوی آنها پرواز کرد و نامش در دفتر فدائیان حرم زینب(س) ثبت و کربلایی شد.
نمیدانم حکمتش چیست؟اینکه سالگرد آشنایی من و باباعلیرضا و سالگرد شهادت پدربزرگوارت یکی شد...
بابا علیرضا اکنون زنده است ، هم خودش ، هم یادش ، هم راهش و هم نگاهش.