علي اكبر علي اكبر ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

می خوام از روزهای نبودن تا بودنت برات بنویسم

ز غوغای جهان فارغ....

پدر آسمانی

1394/3/10 12:50
775 بازدید
اشتراک گذاری

علی اکبرم،ای تمام هستی ام سلام.

سخن گفتن از پدرت دشوار است ، دشوار است تا دل و چشم و زبان و قلم همسو شوند. چشم زود می بازد اندر حکایت فراق،نفس به راحتی وا می دهد در فشار بغض ، قلم هزارباره می شکند و من مات روزهایی که باید بی بابا علیرضا بسر کنم.

علی اکبرم!

 هنوز فصل چیدن گلهای بوستان زهرائی (س) باقی است.

هنوز به ندای حسین (ع) پاسخ می گویند.

هنوز به نگاه های منتظر خون عیدی می دهند که پدرت این چنین سر از پای ندانسته عازم معرکه عشق می شود.

کربلا ادامه دارد که پدرت به یاری زینب (س) پرگشوده است..

آری ، بابا علیرضای مهربان و دلیر تو با عزم حیدری اش دنیا را حقیر کرد، آسمان را سرخ و زمین را خاکستر. سنگهای جا مانده در رود را خروشاند ، خشکاند دالان بی کسی ها را و او پا بر هرچه نامردمی های ته نشین شده بر زمین کویری دلها زد...

بابا علیرضا ، به یقین و پاسخ گفت...

او پاسخ ندای « هل من ناصر ینصرنی » مولای کربلا را با خون خود نقش بست بر دلهای عاشق.

او اکبر (ع) شد ، او اصغر (ع) شد ، او قاسم (ع) ، او جعفر ، او عون و مثال علمدار برای دل زینب کبری (س).

علی اکبرم ... !

محفل ما باقی است ، نگاه پدرت جاری است و دستانش همیشه بر شانه هایمان ساری...

و من به امید آن روز خواهم نشست که بیاید مهدی (عج)

و من چشم بر مسیر ظهورش خواهم دوخت که بیاید منجی

و من خواهم دید که او خواهد آمد با سپاهی از شهیدان...پدرت خواهد آمد و بار دیگر چشممان به جمالش روشن خواهد شد...

آری عزیز دل مادر...بابا علیرضا جمعه 29 اسفند 1393 دقیقا در آخرین ساعات پایانی سال ساعت 8 صبح،همراه با ملائک حرم به‌سوی آنها پرواز کرد و نامش در دفتر فدائیان حرم زینب(س) ثبت و کربلایی شد.

نمیدانم حکمتش چیست؟اینکه سالگرد آشنایی من و باباعلیرضا و سالگرد شهادت پدربزرگوارت یکی شد...

 

بابا علیرضا اکنون زنده است ، هم خودش ، هم یادش ، هم راهش و هم نگاهش.

پسندها (3)

نظرات (10)

مامان ویانا
10 خرداد 94 13:03
چقدر ناراحت شدم وقتی این نوشته های شما را خواندم انشاء اله خدا به شما صبر عنایت کند واقعاً چه لحظات سختی
farzaneh
10 خرداد 94 15:11
یعنی چی من شک شدم من همیشه پیج شمارو دنبال می کردم یعنی چی ؛ چرا وای من خدا صبرتون بده
همدرد
11 خرداد 94 11:21
ای خداااااا.....واقعاااااا متاسف شدم....واقعااااا... خدا صبرتون بده....
پرستو
11 خرداد 94 13:11
نمیدونم چی بگم ، شاید بگم خدا صبرنون بده ، کافی نباشه ایشون که رحمت شده هست و این یه آزمونه برای تو مادر مومن و مهربون
مهتاب
25 خرداد 94 0:22
الهی فدات شم دوست جونم چقدر قشنگ نوشتی . با هر کلمه از حرفات دلم هزار تیکه میشه ! فدات شم مراقب خودتو همه ی وبیات باش.
ساجده
18 بهمن 94 19:44
سلام عزیزم...من داشتم تو اینترنت دنبال تفسیر سونوگرافی میگشتم که باوبلاگ شما اشنا شدم...همین جور داشتم متناتونو دنبال میکردم ...دغدغه هایی که داشتین تو ماه اول شبیه خودم بود...چون من میزان هورمونhcgکم بود دکتر احتمال حاملگی خارج ازرحم داد که با سونو یی که امروز رفتم دکتر سونو گفت چنین چیزی نیست...داشتم متناتونو چند ماه به چند ماه دنبال میکردم که اخر سر زدم روی خرداد 94 و در کمال ناباوری با این متن رو به رو شدم..نمیدونم چی بگم اما ...بهتون میگم خوش به حالتون که همسرتون شهید شد..من دعا میکنم که علی رضا ی من هم مثل علی رضا شما شهید بشه...البته خودش ازم خواسته....خوش به سعادتون...ان شاءالله علی اکبرتون فرزند صالح و سالم و عاقبت به خیری بزرگ بشه و یار و یاور امام زمانمون باشه...ان شاءالله فرزندانی که به دنیا میان صالح و سالم و عاقبت به خیر باشن تا امام زمانمون زودتر ظهور کنن...برای من هم دعاکنید خانومی...امنیت و ارامش این مملکت مدیون همسرتونو شما و خانواده شون و امثال شما هست...ممنونم ازتون...واقعا ممنونم...در پناه خدا و ائمه اطهار
ساجده
18 بهمن 94 20:02
هر چند نمی تونم درکت کنم ...هر چند میدونم سخته...ان شاءالله خدا بهت صبر و توان بده تا پسر گل گلیتو بزرگ کنی و به ثمر برسونی
مامان علي اكبر
پاسخ
انشاءالله که پایان زندگی همه ما باشهادت باشه. ممنون خانوم.سلامت باشید.
مامان عفیفه
5 اردیبهشت 95 17:11
سلام.خیلی خوشحالم که باوب شماآشنا شدم.خدا صبرتون بده.خوش بسعادتتون بخاطردیدار آقا
مامان علي اكبر
پاسخ
سلام علیکم.سلامت باشید.ممنون از ابراز لطفتون
اکرم
28 تیر 95 14:18
سلام عزیزم نمیدونم چی بگم فقط شوکه شدم ... خیلی متن زیبایی نوشتی با خوندنش گیج شدم و اشک تو چشمام حلقه زد. شما یه مقام والا داری الان همسر شهید هستی اینو هرکسی لیاقت نداره داشته باشه. قطعا خدا با شماست حواسش هست. وقتی تو قرآن می فرماین انان که برای خدا جنگیدند مرده نپندارید آنان زنده اند و در کنار ما روزی می خورند همیشه باید چیزی بدی تا اون دنیا رو بدست بیاری. شما و همسرتون و پسر گلتون خوشی های دنیا رو دادید و از هم دور شدید تا در دنیای ابدی به هم برسید. و اجرتونو بگیرید. انشاالله من اتفاقی یا با خواست خدا با شما آشنا شدم همسر منم چند روزیه اصرار داره و حرف از حرم میزنه و میگه می خوام برم مدافع حرم بشم.میگه من سیدم چه جوری اون دنیا جواب آقا رسول الله رو بدم. فقط به هم فرصت داده با خودم کنار بیام و میگه رضایت قلبی شما برام مهمه نمیدونم چیکار کنم . مثل شما عاشق همسرم هستم خیلی بی نهایت. باید پا رو دلم بذارم و .... میشه باهام حرف بزنی و از احساساتت بگی یا چی شد شما راضی شدی. یا حتی بهش گفتم من ظرفیتشو ندارم ... به خدا هم گفتم تو این امتحان من بازندم چه همسرم بره چه نره. تصور اینکه شوهرم نباشه برام خیلی سخته. میتونی کمکم کنی ... ممنون میشم جوابمو بدی .
مامان علي اكبر
پاسخ
سلام دوست عزیزم. من رو ببخشین بخاطر تاخیر در جواب پیام. توی تلگرام دوست داشتی دراین خصوص صحبت میکنیم. بابت اظهار لطف و ارادتی که بهم داشتین خیلی خیلی ممنونم.🌹
اکرم
29 تیر 95 9:07
سلام