علي اكبر علي اكبر ، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

می خوام از روزهای نبودن تا بودنت برات بنویسم

ز غوغای جهان فارغ....

•●♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠·جشن تولد مامان آزي•●♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠·

1392/7/9 10:34
158 بازدید
اشتراک گذاری

15 شهريور تولد مامان آزي بود كه مصادف بود با 50 روزگي جيجل مامان و بابا.از اينكه يه فرشته ناز كوچولو تو جشن من بود خيلي خوشحال بودم و به خودم ميباليدم..تو بهترين هديه براي ماماني عزيزم و من انتظار هيچ هديه ديگري را نداشتم.حتي به كسي نگفتم تولدمه..فقط بابايي يادش بود.ولي بعدش همه زنگ زدن و تبريك گفتن.دايجونتم براي شنبه شب رستوران شب نشين دعوتمون كرد.بابايي ناز مهربون شب جمعه برام جشن تولد گرفت.سه نفري رفتيم كيكو انتخاب كرديمو اومديم خونه.ماماني تو طبق معمول شيطونيت گل كرده بودو نميخوابيدي و نميذاشتي ماماني بره آماده بشه..ساعت 10 بود كه لالاكردي و رفتم آماده شدمو با بابايي جشنمونو شروع كرديم..دلم نيومد بيدارت كنم ماماني براي همين دو نفري جشن گرفتيم.ولي از اينكه خداي بزرگ هديشو جلوتر به من بخشيده بود اونم هديه به اين زيبايي رو خيييييلييييي خوشحال بودم.بعد از اتمام جشن چندتا عكس باما گرفتي ماماني و بعدشم تا ساعت 1 من و بابايي عكسايه اسپرت دو نفره گرفتيم.ديگه نميتونستم بيدار باشم چون ميدونستم طبق معمول شما ميخواي ساعت 3 بيدار بشي و ماماني بايد جون داشته باشه..براي همينم با بابايي تو بغل هم خوابديمو تو هم كه تو گهواره بودي...خيلي بهمون خوش گذشت.از بابايي مهربون بخاطر جشن قشنگي كه گرفت بينهايت سپاسگذارم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)