علي اكبر علي اكبر ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

می خوام از روزهای نبودن تا بودنت برات بنویسم

ز غوغای جهان فارغ....

·٠•●♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠·˙بهار در بهار با علي اكبرم·٠•●♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠·˙

درگیرتوام در این بهار و از باران تو معطر می شوم تو مثل نوبرانه این فصل می مانی شیرین و به یاد ماندنی! با تو دلم بهانه می خواهد دوست داشتنت با بهار همدست شده است همه ی لحظه ها را فرا گرفته است ای طنین جاری می دانی، عشق تو به تعداد نفس هایم است من ترا هر روز در دم وبازدم نفس می کشم با لحنی که خدا بشنود نام تو را زمزمه می کنم و هربار که تو را صدا می زنم، بهار در دهانم هزار تکه می شود کسی نمی داند خورشید از حوالی قلب تو طلوع می کند اکنون هر روز معجزه می شود که هوا هنوز ذوق تو را دارد تقویم دل من مثل هیچ تقویمی نیست هر گاه که تو لبخند میز...
6 فروردين 1392

·٠•●♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠·˙مادر·٠•●♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠·˙

کودکی که آماده تولد بود، نزد خدا رفت و از او پرسید:« می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید؛ اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟» خداوند پاسخ داد :« از میان بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام. او در کنار توست و از تو نگهداری خواهد کرد.»   اما کودک هنوز مطمین نبود که می خوهد برود یا نه. - اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی است. خداوند لبخند زد :« فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.»   کودک ادامه...
2 دی 1391

·٠•●♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠·˙مهربان خدايا·٠•●♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠·˙

تو را سپاس كه زلال مهربانيت را در سرچشمه وجود من جاري ساختي و مرا زن نام نهادي. تو را سپاس كه گلهاي باغ بشريت را به من سپردي و مرا مادر خطاب كردي. تورا سپاس كه مرا لبريز از لطافت و مهر كردي و مرا لباس مرد عنوان كردي. تورا سپاس كه بر مرواريد وجودم پوششي از حيا و عفاف كشيدي و مرا همسر قرار دادي. مبارك باد بر تو چنين خلقتي و گوارا باد بر من وجود چنين خالقي. ...
19 آذر 1391