علي اكبر علي اكبر ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

می خوام از روزهای نبودن تا بودنت برات بنویسم

ز غوغای جهان فارغ....

٠•●♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•بالاخره سیسمونی رسید٠•●♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠٠

1392/3/17 22:53
190 بازدید
اشتراک گذاری

امروز یعنی روز عید مبعث از صبح ساعت 7 بیدار شدم و بابایی خواب ناز بود.من سبزی هارا خورد کردمو و سرخ کردم. بعد که بابایی بیدار شد خیلی شیطونی میکرد.میدید من خیلی کار دارم ولی خییلیی شیطونی میکردو سربه سرم میگذاشت قربونش بشم..خلاصه با کمک بابایی کارهامو انجام دادم و خورش سبزی را بار گذاشتمو بعدشم مامان جون و دایجون اومدن و به جمع ما پیوستن..ساعت 10 بابایی و دایجون رفتن خونه خاله عاطفه و کمدو تختت و با باباجون اوردن.خاله عاطفه هم به جمع ما پیوست.مادرجون و آقاجونت هم ساعت 11 به جمع ما پیوستن.خاله عاطفه خیلی بهم کمک داد.تا ساعت 14 دستمون به اتاق چیدن بند بود.ناهارو خوردیم.دوباره شروع کردیم به چیدن و مرتب کردن..تا ساعت 16 دستمون بند بود ولی به جایی نرسیدیم و اتاقت خیلی ریخته بهمه الان..وقتی قشنگ مرتبش کردم میام عکساشو میذارم...

وای الهی مامان قربون علی اکبرش بشه با این اتاق نازش.دست باباجونت و باباعلیرضای گلت درد نکنه بابت وسایلت..ایشالا به خوبی و خوشی و سلامتی بیای مامانی و از اتاقت لذت ببری و بهترین لحظاتو باهم بگذرونیم..

 

پسندها (2)

نظرات (0)