علي اكبر علي اكبر ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

می خوام از روزهای نبودن تا بودنت برات بنویسم

ز غوغای جهان فارغ....

اولین کلمه ای که گفتیو و همه رو به تشویق واداشتی

نوگل مامان سلام... چند شب پیش درست زمانی که 7 ماهه بودی و بابایی مشغول خواباندنت در گهواره بود،با صدای جیغ تو که میگفتی ماما ممه ماما ممه بابایی را بینهایت به تعجب واداشتی.ما چند لحظه با تعجب بهت نگاه می کردیم و بعد از اون فقط میخندیدیم...باورمون نمیشد که بتونی برای اولین بار درخواستتو به این واضحی بهمون بگی..من خیلی خوشحال شده بودم..واقعا بغض کرده بودم..ماما اولین کلمه ای بود که گفتی.بغلت کردم و بیصبرانه منتظر بودی تا شیر بخوری.بعد از اون با آرامش کامل مثل همیشه در بغلم خوابت برد. الان 10 روز از آن روز میگذره که تو هر جا و در هر موقعیتی باشی خیلی واضح میگی ماما ممه و من خوشحالم که معنای این گریه هایت را می فهمم...در لابه لای کلمه...
5 اسفند 1392

اولین غذای کمکی

احساس می کنم که با شیرمامان سیر نمیشی.ولی خوب وزن گرفتی عروسکم.شب ها خیلی از خواب بیدار میشی و شیر میخوای.مامانی کمرش خیلی درد میکنه و نمیتونه همش بلند بشه و بخوابه...تصمیم گرفتم بهت فرنی بدم.البته با اجازه خانم مراقبت منم در حالیکه 5 ماهو 1 هفته سن داشتی به کلی ذوق اولین غذای کمکی شما یعنی فرنی رو درست کردم خلاصه زیاد دوست نداشتی حق داشتی چون اولین مزه بعد از شیرت رو امتحان می کردی اما مطمئنم کم کم علاقت بیشتر می شه. ..یه عالمه غذاهای خوب و مقوی برات در نظر دارم که منتظرم هرچه زودتر بزرگتر بشی و برات آماده کنم بدم بهت نوش جونت کنی. سه روزه دارم روزی 3 قاشق مرباخوریفرنی بهت میدم..میترسم بیشترش کنم دلت درد بگیره..همینقدر برای ش...
25 دی 1392

اولین شب یلدای تو

سلام پسرک مامان.مامانو ببخش که دیر به دیر خاطراتتو می نویسم.سرم شلوغه مامانی.امسال شب یلدا یه تفاوت مهمی با سالهای قبل داشت یه اتفاق خوب تو زندگی ما افتاده بود این اتفاق خوب تو بودی پسرم .اولین زمستون زندگیتو داری تجربه میکنی و با گرمای وجودت به زندگیمون نشاط بخشیدی  . یلدات مبارک شاهزاده ی من... ما این 1 دقیقه و 34 ثانیه شب یلدا را بین خونه مادربزرگها تقسیم کردیم.اول رفتیم بازارو برای شما لباس خریدیم.بعد رفتیم خونه مامان جون عصمتت و تا ساعت 9:30 اونجا بودیم.بعدم رفتیم خونه اون مامان جون  و همه اونجا بودن.خاله ها و دایجون..دایجون یه کیک هندوانه خریده بود.دوست داشتم ازت عکس می گرفتم ولی خواب بودی قندعسلم.. اون شب همه ا...
4 دی 1392

اولين قهقهه دردونه

عروسكم سلام.ديشب قرار بود با بابايي بريم خونه همسايه براي عرض تسليت.گفتم قبلش شيرت بدم كه خونه اونا از ماماني ممه نخواي.داشتي ممه ميخوردي كه يهو نگام كردي.منم نگات كردمو خنديدم.بعدش تو خنديدي..من برا تزبون درآوردم تو بلند خنديدي..من بلند خنديدم تو قهقهه زدي..من قهقهه زدم و ديگه خندم بند نميومد..اشكم در اومده بود..بابايي هم كلي ذوقتو ميكردو ميخنديد..خيلي ناز ميخنديدي ماماني..بلند بلند آقو ميگفتي و جيغ ميزدي...تا بابايي اومد يه ذره فيلم بگيره گوشيش پر شد.ولي هه خستگي مامان تموم شد.صداي اين خنده هات هميشه طنين انداز ذهنمه عزيز دلم.عسل مامان   خدایا شیشه عمر من و باباش رو در پناه لطف بیکرانت همیشه شاد و سلامت بخواه ... &nbs...
25 مهر 1392

اولين حمام سه نفري

امروز منو بابايي و عروسك نازمون براي اولين بار سه نفري رفتيم حمام.تا هفته پيش مادرجون علي اكبر ميبردش حموم.ولي ديگه اونا رفتن حج تمتع و مجبورم خودم ببرمش...مامان جونشم كه اصلا با حمام بردن ني ني زود به زود مخالفه و ميگه سرما ميخوره!!!واي كه چه لذتي داشت حموم سه نفري..بابايي خيلي ذوق مي كرد.منم از اينكه خودم ميتونستم عروسكمو حمام كنم خيلي خوشحال بودم..علي اكبر نازم هم عاشق آب بازيه و گريه نمي كرد...اونقدرا كه ميترسيديم هم سخت و خطري نبود.من شلوار پام كرده بودم كه يه موقع روي پام ليز نخوره..ماشالا علي اكبرمم اونقدر بزرگ شده كه مثله ماهي از دست وول نخوره و بيفته..خلاصه بگم...من موفقققق شدم...خيلي خوشحالم.خيلي خوش گذشت.. من عااااشششش...
11 مهر 1392

اولين غلتيدن نازنازي مامان

امروز من در آشپزخانه مشغول آماده كردن ماهي براي ناهار بودم كه يك مرتبه صداي گريه علي اكبرم بلند شد..رفتم ديدم عجببببب!!!گوگولي مامان به سمت چپش غلتيده و سرش روي بالشت چرخيده!خيلي تعجب كردم...ولي خيلي هم ترسيدم...چون مراقبتم بايد از اين پس بيشتر باشه..مبادا خداي نكرده تويه خواب بغلته و من نفهمم..اومدم تويه نت و ديدم در جدول رشد نوزادان اين غلتيدن مخصوص سه ماهگيه...قربون پسر فعالم بشم كه جلوتر داره جدولو پيش ميبره عزيزكم خيليييي مواظب خودت باش ماماني چون ما وجودمون به وجود تو بسته است پسر ناااازززززم...دوستت داريم
9 مهر 1392