علي اكبر علي اكبر ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

می خوام از روزهای نبودن تا بودنت برات بنویسم

ز غوغای جهان فارغ....

سومین و چهرمین دندونت مبارک

سلام به پسر ناز مامان. بالاخره بعد از گذشت دوماه از شکوفه زدن دندونای پایینت،دوتا مروارید دیگه هم بالا نمایان شد .یعنی شما در سن 10 ماهو 24 روزگی 4 تا مروارید داشتی.. عزیزم بهت تبریک میگم.اینو بدون که تمام این لحظات برای من و بابای مهربونت دوست داشتنی اندو از بودن در کنارت و لحظات شادی که برامون رقم میزنی بینهایت لذت می بریم. دوستدار تو:مامان آزی ...
18 خرداد 1393

سینه خیز رفتن بعد از 10 ماه

عزیز دلم سلام. نمیدونم چجوری شروع کنم..ولی بالاخره شما زمانیکه 9 ماهو 18 روز سن داشتی شروع کردی سینه خیز بری.البته سینه خیزی که بیشتر شبیه 4 دست و پا رفتن هستش.از اونجایی که شما علاقه زیادی به دستمال کاغذی داری یک روز خیلی تصادفی دیدیم که برای رسیدن به جعبه دستمال داری خودتو روی زمین میکشی و ما هم کلی بهت خندیدیم..میدونم که همش تقصیر ما هستش..چون نباید زیاد داخل روروئک میذاشتیمت که تنبل بشی.چندروزه از روروئکت دل کندی و روی زمین سیر مکنی...به همین خاطرم تونستی بعد از 10 ماه یه حرکت جدید از خودت نشون بدی و استعدادت رو شکوفا کنی عسلم..
18 ارديبهشت 1393

سینه خیز رفتن بعد از 10 ماه

عزیز دلم سلام. نمیدونم چجوری شروع کنم..ولی بالاخره شما زمانیکه 9 ماهو 18 روز سن داشتی شروع کردی سینه خیز بری.البته سینه خیزی که بیشتر شبیه 4 دست و پا رفتن هستش.از اونجایی که شما علاقه زیادی به دستمال کاغذی داری یک روز خیلی تصادفی دیدیم که برای رسیدن به جعبه دستمال داری خودتو روی زمین میکشی و ما هم کلی بهت خندیدیم..میدونم که همش تقصیر ما هستش..چون نباید زیاد داخل روروئک میذاشتیمت که تنبل بشی.چندروزه از روروئکت دل کندی و روی زمین سیر مکنی...به همین خاطرم تونستی بعد از 10 ماه یه حرکت جدید از خودت نشون بدی و استعدادت رو شکوفا کنی عسلم..
18 ارديبهشت 1393

سینه خیز رفتن بعد از 10 ماه

عزیز دلم سلام. نمیدونم چجوری شروع کنم..ولی بالاخره شما زمانیکه 9 ماهو 18 روز سن داشتی شروع کردی سینه خیز بری.البته سینه خیزی که بیشتر شبیه 4 دست و پا رفتن هستش.از اونجایی که شما علاقه زیادی به دستمال کاغذی داری یک روز خیلی تصادفی دیدیم که برای رسیدن به جعبه دستمال داری خودتو روی زمین میکشی و ما هم کلی بهت خندیدیم..میدونم که همش تقصیر ما هستش..چون نباید زیاد داخل روروئک میذاشتیمت که تنبل بشی.چندروزه از روروئکت دل کندی و روی زمین سیر مکنی...به همین خاطرم تونستی بعد از 10 ماه یه حرکت جدید از خودت نشون بدی و استعدادت رو شکوفا کنی عسلم..
18 ارديبهشت 1393

مراقبت ۹ماهگي

دلدلک مامان  در 9 ماهگی تو  وزنت :9500 ، قد :75  و دور سر شما  5/45 بود.با اینکه بی نهایت بد غذا هستی و پوست مامانو کندی با این وضع غذاخوردنت ولی خب خدا رو شکر بخاطر شیر زیادی که میخوری وزنت خوب بوده.. اگه دلداریهای بابات نبود مطمئن باش  من الان پیشت نبودم و سر به بیابون گذاشته بودم.بخدا خیلی سخته پسرکم. امیدوارم خدا بچه مثله خودت به این مشکلی بد غذایی بدخوابی بد دندونی نصیبت نکنه..من که خیلی اذیت شدم.. ولی اینو بدون که عاشقانه دوست دارم..تو همیشه برای من بهترینی و تا جون دارم تمام عشقو محبتمو نثار تو گل پسرم خواهم کرد...
18 ارديبهشت 1393

دومین گردش..21 فروردین

خوشگلکم پنجشنبه مورخ 21 فروردین ماه به اتفاق خاله الهه و باباجون رفتیم باغ های شکوفه حجت آباد.واقعا اون مکان با وجود تو فرشته نازنینم تکه ای از بهشت بود ..   ...
23 فروردين 1393

اولین گردش سال 1393

سلام شکوفه بهارم... ما طبق معمول هرسال 12 فروردین هرسال به گردش میریم.و 13 به در خانه میمونیم.آخه 13 خیلی شلوغه و عقیدمون براینه که در این شلوغی و کمبود جا اصصلا خوش نمیگذره..امسال هم روز 12 ام فروردین همراه عضو جدید خانوادمون که شما بودی رفتیم مارکده باغ شکوفه ها و کنار رودخانه..خیلی باد میومد ولی هوا عالی بود.تو خیلی اذیت میشدی و بیشتر داخل چادر یا کریرت بودی عزیزم.خیلی اونروز خوش گذشت و یه عالمه عکس گرفتیم.در راه برگشت بستنی خریدیم و با یکبار تعارف به تو دیگه مشتری شدی و همش بستنی میخواستی.خیلی دوست داشتی پسرم..منم دریغ نمیکردم...   خدارا شکر میکنم که اونروز بدون هیچ اتفاقی و باخوشی به پایان رسید... دوستت دارم . . . ...
23 فروردين 1393

شكوفه زدن لثه هاي قندعسلم

سلام بهارم. . . عزيز دلم يه اتفاق به ياد موندني برات افتاد و اونم اينه كه همزمان با شكوفه زدن درختان در فصل بهار دندونايه شماهم در اوايل بهار زماني كه 8 ماهو 14 روز سن داشتيمثله شكوفه هاي بهاري سروكلشون پيداشدو باعث خوشحالي ماشد.الان دوتا مرواريد ناز تو دهانت داري كه ماماني مثله تخم چشماش ازشون مواظبت ميكنه..  منتظر بقيه مرواريدات هستم پسر دوست داشتني من...
16 فروردين 1393

نرم نرمک میرسد اینک بهار...

السلام علیک یا فاطمه الزهرا... شکوفه ی بهارم... گوش کن..صدای پای بهار می آید... تب و تاب این روزها را دوست دارم...برایم نوستالژی کودکی ست...روزهایی پُر از شوق و انتظار...بوی نو شدن....روزهای آخر مدرسه ، پیک و ماهی قرمز و سَفَر... و این بهار ، اولین نوروزیست که تو با مایی... چه فکرهایی که در ذهن و خیال پروراندم...سفره هفت سین..تو در بغل من..همراه بابایی...مشغول خواندن سوره یس...عکس های یادگاری تو کنار تنگ ماهی..سبزه ای که خودم برای اولین بار به یمن آمدنت میخواستم درست کنم...پول عیدی بابایی که از لای قرآن بهمون میداد... ولی بابایی تحویل سال پیشمون نیست.. ولی من همچنان برای تو و بابایی دنیا دنی...
29 اسفند 1392

اولين باري كه بدون كمك نشستي

سلام دردونه مامان.بالاخره شما تونستي بدون كمك مامان و بابا زماني كه 7 ماهو 17 روز سن داشتي بدون كمك بشيني.اونم براي چند دقيقه..اينقدر ناز ميشيني سر سفره و همراه ما به زوووور چندتا قاشق غذا ميخوري. بهت تبريك ميگم پسركم و منتظر پيشرفت هاي بعديت هستم...
19 اسفند 1392