علي اكبر علي اكبر ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

می خوام از روزهای نبودن تا بودنت برات بنویسم

ز غوغای جهان فارغ....

سفر به شیراز...

این اولین مسافرت 3 نفره ما بود...همیشه وقتی مسافرت میرفتیم با خانواده مامان میرفتیم ولی این بار سه نفری رفتیم مسافرت...جای همه خالی بود.خیلی خوش گذشت..البته هفته دوم دایجون و مامان جون و نگین دخترخاله هم به جمع ما پیوستندو دو روز مهمون ما و شهر شیراز بودند...جایی که شما بیشتر از بقیه جاها دوست داشتی بری حرم بود...با امامزاده احمدابن موسی (شاهچراغ )انس گرفته بودی.دورتادور ضریح راه میرفتی و میبوسیدی و دست به صورتت می کشیدی..   رستوران فتح المبین که بیشتر شبها میرفتیم اونجا ...
16 آبان 1393

اولین قدم های کوچک مرد مامان در 15 ماهگی

سلام شیشه عمر مامان و بابا... بالاخره بعد از 15 ماه انتظار اومدم برات بنویسم از اولین قدمهایی که بدون کمک مامان و بابا برداشتی و مارا خیلی خوشحال کردی... ما 3 هفته شیراز بودیم..هرشب به حرم شاهچراغ میرفتیم..اونجا بچه کوچولو اندازه خودت و بزرگتر زیاد بود..تو خیلی ذوق زده شده بودی.دوست داشتی تاتی کنی.کفشهاتو پات می کردیمو دستاتو میگرفتیمو توی صحن تاتی میکردی. تا یک شب که داشتیم آماده میشدیم بریم بیرون گردش ،توی خونه بابایی داشت باهات تمرین میکرد که با خوشحالی صدام کرد و منم از آشپزخونه دویدمو یه عالمهههههه خندیدم..از فردای اون روزم خودت دستتو از دیوار ول می کردی و میومدی طرفمون و بهمون میگی برام دست بزنید....   ...
16 آبان 1393

تبریک مامانو بپذیر بخاطر ...

سلام نازنین مامان... اومدم بعد از چند هفته بهت تبریک بگم بخاطر دندان هفتم  و هشتم..مبارکت باشه پسرم..این تکامل شما در سن 1 سالو 1 ماهو 17 روزگی شما اتفاق افتاد ...در حال حاضر شما 4 تا دندون بالا و 4 تا پایین داری..مثل مامانی دیگه..باید قرینه را حفظ کنی... دوستت دارم دندون خرگوشی مامان ...
12 شهريور 1393

علی اکبر چهار دست و پا میرود...

سلام پسرک شیطون مامان.. بالاخره تصمیم گرفتی سینه خیز رفتنو بیخیال بشی و چهاردست و پا بری.این تصمیمو دقیقا وقتی که 1 سالو 20 روز داشتی عملی کردی... خیلی خوشحالمون کردی مامانی..چون میدونم بعد از اون هم خودت به تنهایی راه میری.. فقط بدون خیلی شیطونی میکردی مامان..بابایی میگه هرچی میزو صندلیه از جلوی دستت برداریم..من میگم چطوره ویترین و مبل و دیوارو پله هاراهم نابود کنیم یه جورایی که علی اکبر ازشون بالا نره؟؟؟ دوست دارم...بووووووس بوووووسس ...
20 مرداد 1393

اولین باری که خودت بدون کمک دنیا را زیر پا قرار دادی..

وای خجالت می کشم.. . . سلام مامانی..بخدا سرم شلوغه..مخصوصا بخاطر کار جدیدم دیگه فراموش کردم بیام...وای توروخدا مامانی را ببخش. قربونت بشم عزیزم..اومدم بگم شما در سن 12 ماهو 7 روزگی خودت دستتو به لب مبل گرفتی و بلند شدی..عین یک مرد..یک مرد مثل پدرت...من در آشپزخانه مشغول بودم که دیدم شما خیلی ریلکس کنار مبل ایستادی و داری تلویزیون تماشا میکنی..ماشالا خودت یاد گرفتی تی وی را روشن میکنی اگر از برنامش خوشت نیومد خاموش میکنی. بالاخره حقم داری به مامانی رفتی مهندسی از همین الان.. جیگرتو بخورم مامانیــــــــــــــی..جیغ جیغوی مامان علی اکبرم خیلی دوست دارم..جدیدا وقتی به چشمات خیره میشم و تو هم خیره میشی و میخندی انگا...
11 مرداد 1393

24 تیر ،جشن تولد ثمره عشق من و بابا

سلام  میوه دل مامان..مامانو ببخش که با 5 روز تاخیر برات می نویسم..همش بخاطر شیطنت های خودته که تا منو پای کامپیوتر میبینی از سرو کولم بالا میری. عشق مامان  1 ساله شدنت مبارک   روز تولد تو میلاد عشق پاکه... برای شکر این روز پیشانیم به خاکه عروسک من،روز سه شنبه یعنی شب تولدت برات یه جشن تولد ساده گرفتیم.مهمانها خانواده خودم بودند.نمی شد خانواده بابایی راهم دعوت کرد.چون هم جا کم بود.هم خانومها معذب بودند.بنابراین اونشب فقط خانواده من دعوت بودند.از صبح سه شنبه بابایی مرخصی گرفت و رفتیم دنبال کیک و تزئینات..کیکتو خیلی دوست داشتم.در واقع تا وقتی  حبه انگور مامانی ما به خواست دل خودمون ...
30 تير 1393

شکفتنت مبارک غنچه زیبای زندگی

    تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک قشنگ شدی,گل شدی شدی مثل عروسک عزیز من,گل من تولدت مبارک قشنگ شدی,گل شدی شدی مثل عروسک عزیز من,گل من تولدت مبارک رو سقف این اتاقه یه عالمه ستاره می خوان تولدت رو جشن بگیرن دوباره فشفشه های روشن باربارک های رنگی تو دستامون می رقصن رقص به این قشنگی وقتشه که فوت کنی شمع ها رو خاموش کنی شادی و مهر رو کنی غم رو فراموش کنی نگاه نکن اینقدر تو آینه خودت رو بیا ببر عزیزم کیک تولدت رو فوت کن,فوت کن,فوت کن شمعها رو خاموش کن فوت کن,فوت کن,فوت کن عم رو فراموش کن نگاه نکن اینقدر تو آینه خودت رو بیا ببر عزیزم کیک تولدت رو باز کن هدیه ها رو بافاصله تک به تک ان ...
30 تير 1393

پسر ناز یک ساله من...

پسر ناز یک ساله من سلام... نمیدونم از کجا شروع کنم..احساس می کنم زود گذشت..پارسال 25 تیر بود که ساعت 5 صبح به زایشگاه رفتم.ساعت 12:10 تو را روی سینم گذاشتند.یه موجود کوچک ناتوان  ولی پاک و معصوم که تمام دنیا براش تازگی داشت..صدای گریتو که شنیدم فهمیدم که دنیا برات خیلی تازگی داره که تا نور به چشمت خورد ترسیدی.دلت نمیخواست از اون دنیای آبی خودت که فقط و فقط خودت بودی..بدون هیچ درد و سروصدا... بیرون بیای..ولی همون وقت که تورو روی سینم گذاشتند بهت قول دادم که بهترین مادر برات باشم که هیچگاه از اومدنت تو این دنیا پشیمون نشی فرشته من...نمیدونم چرا بغض دارم..اشکم داره سرازیر میشه..خیلی خوشحالم..خوشحالم که تورا دارم و افتخار مادر بودن را د...
28 تير 1393

مراقبت یک سالگی

سلام به خوش اخلاق ترین پسر روی زمین روز سه شنبه یعنی 24 تیر 93 یک روز قبل از تولدت همراه با بابایی که مرخصی گرفته بود رفتیم خانه بهداشت.میخواستیم بپرسیم آیا این واکسن 1 سالگی پای پسرکوچولوی مارا اذیت میکنه؟آیا تب داره بعدش؟گفتند اگه قراره براش تولد بگیرید بذارید بعد از تولدش که راحت باشه.خلاصه ما فقط رفتیم پیش خانم عباسی و قدو وزن شما را چک کرد که به شرح زیر بود:     وزن:9500(وزنت از 9 ماهگی ثابت مونده بود عزیز دلم...چون خییلی سینه خیز میری...خیلی حرررص میخوری...گریه میکنی...6 تا مروارید داخل صدفت داری که خیلی اذیتت کردند تا اومدن نمایان بشن...دکتر بهرادمنش فوق تخصص غدد گفتند که ما از بچه 1 ساله انتظار دار...
26 تير 1393

اولین مسافرت پسرم---مشهد مقدس

سلام  پسر ناز مامان. اومدم سفرنامه اولین مسافرتت را برات بنویسم. روز جمعه 16 خرداد 93 پدرت برای ماموریت کاری به مشهد سفر کرد.مامان خیلی دلش میخواست با بابا بره ولی هتل رزرو نکرده بودیم. هر موقع بابایی بهم زنگ میزد و داخل حرم بود من خیلی گریه می کردم و میگفتم دلم میخواست منم اونجا بودم.تا اینکه پدر مهربونت اصرار کرد که من به همراه خانوادم بیایم مشهد.خلاصه روز یکشنبه باباجون یه تور مشهد پیدا کرد . روز حرکت :سه شنبه 20 خرداد 93 رفتیم راه آهن اصفهان.شما خیلی در قطار اذیت می کردی.همش دلت میخواست سینه خیز بری ولی فضا کم بود.قطارمون با تاخیر 8 ساعتی به مشهد رسید.یعنی ما 27 ساعت در راه بودیم!!!آخه چون میلاد آقا...
2 تير 1393