علي اكبر علي اكبر ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

می خوام از روزهای نبودن تا بودنت برات بنویسم

ز غوغای جهان فارغ....

اولین شب یلدای تو

سلام پسرک مامان.مامانو ببخش که دیر به دیر خاطراتتو می نویسم.سرم شلوغه مامانی.امسال شب یلدا یه تفاوت مهمی با سالهای قبل داشت یه اتفاق خوب تو زندگی ما افتاده بود این اتفاق خوب تو بودی پسرم .اولین زمستون زندگیتو داری تجربه میکنی و با گرمای وجودت به زندگیمون نشاط بخشیدی  . یلدات مبارک شاهزاده ی من... ما این 1 دقیقه و 34 ثانیه شب یلدا را بین خونه مادربزرگها تقسیم کردیم.اول رفتیم بازارو برای شما لباس خریدیم.بعد رفتیم خونه مامان جون عصمتت و تا ساعت 9:30 اونجا بودیم.بعدم رفتیم خونه اون مامان جون  و همه اونجا بودن.خاله ها و دایجون..دایجون یه کیک هندوانه خریده بود.دوست داشتم ازت عکس می گرفتم ولی خواب بودی قندعسلم.. اون شب همه ا...
4 دی 1392

ختنه بعد از 4 ماهو 14 روز

سلام به پسر گل و نازنين و دوست داشتني خودم..با تاخير برات مي نويسم چون خيلي سرم شلوغ بود..خيلي اضطراب ختنتو داشتم ماماني.مي ترسيدم.تو خيلي به واكسنات واكنش نشون ميدي.ميترسيدم ختنتم همينطور باشه..بالاخره تصميم گرفتيم روز جمعه ببريمت پيش باباجونت تا ختنت كنه..باباجونت حدود 30 ساله ختنه مي كنه..چون تجربه داشت برديمت پيشش.خونه خودشون بوديم كه دست به كار شديم.مامان جون و دايجون گفتند ما تحمل گريه هاي علي اكبرو نداريمو رفتند بيرون.قبلش بهت استامينوفن دادم و شيرت دادم.تو از همه جا بيخبر راحت و بازيگوش دراز كشيده بودي.باباجون آمپولاي بي حسيو بهت زد..ما منتظر جيغت بوديم.ولي تو فقط اخم ميكردي و صدايي ازت نيومد.ما خيلي ذوقتو كرديم ماماني.بعد از بي حس ...
12 آذر 1392

واكسن 4 ماهگي

سلام عروسك ملوسكم.امروز صبح با بابايي رفتيم درمانگاه و اولين روز  5 ماهگيتو با واكسن و قطره فلج اطفال شروع كرديم..اول برديمت مراقبت .خانم مسئول ازم چندتا سوال پرسيد.1:با دستهاش بازي ميكنه؟گفتم بله.2:با صداي جغجغه واكنش نشون ميده؟گفتم ببببله.3:دستهاشو به هم مياره:گفتم بببله.4:گردنشو خوب نگه ميداره؟بببله...پس معلوم شد خداروشكر رشد ذهنيت خوب بوده عسلم. و نوبت رسيد به رشد جسميت==>وزنت 7500 و قدت 67 و دور سرت 42 بود.خداروشكر همه چيزت نرمال بود فداتشم..بعدش برديمت رو تخت خوابونديمت و آقاي حسيني واكسنتو زد.اين بار خييلي كم گريه كردي و نشون دادي كه مردي شده براي خودت..اومديم خونه و بهت 15 تا قطره استامينوفن دادم.الهي برات بميرم مام...
25 آبان 1392

اولين قهقهه دردونه

عروسكم سلام.ديشب قرار بود با بابايي بريم خونه همسايه براي عرض تسليت.گفتم قبلش شيرت بدم كه خونه اونا از ماماني ممه نخواي.داشتي ممه ميخوردي كه يهو نگام كردي.منم نگات كردمو خنديدم.بعدش تو خنديدي..من برا تزبون درآوردم تو بلند خنديدي..من بلند خنديدم تو قهقهه زدي..من قهقهه زدم و ديگه خندم بند نميومد..اشكم در اومده بود..بابايي هم كلي ذوقتو ميكردو ميخنديد..خيلي ناز ميخنديدي ماماني..بلند بلند آقو ميگفتي و جيغ ميزدي...تا بابايي اومد يه ذره فيلم بگيره گوشيش پر شد.ولي هه خستگي مامان تموم شد.صداي اين خنده هات هميشه طنين انداز ذهنمه عزيز دلم.عسل مامان   خدایا شیشه عمر من و باباش رو در پناه لطف بیکرانت همیشه شاد و سلامت بخواه ... &nbs...
25 مهر 1392

شیر مادر

  مادرم شيرت پيام زندگي است   شيرتوعاري زهرآلودگي است  مادرم شيرت سرود زندگي است   شيرتوخود منشا سازندگي است  مادرم جسمم زشيرتوقوي است    روح وجسم از هرچه بيماري تهيست مادرم شيرت نشان رحمت است    شيرتو رازي زسر خلقت است شيرتودارد هزاران امتياز       كرده جسمم رازدرمان بي نياز  شيرتوداده هزاران ايمني    كرده جسمم رامصون بابرتري شيره جانت غذاي كودك است   اين نشان عشق توبركودك است  شيرومهرت هردو ازايثارتواست    سينه ات سرچشمه ايمان تواست  مادرم باتيك تاك قلب تو    بانوازش هاي دست...
11 مهر 1392

اولين حمام سه نفري

امروز منو بابايي و عروسك نازمون براي اولين بار سه نفري رفتيم حمام.تا هفته پيش مادرجون علي اكبر ميبردش حموم.ولي ديگه اونا رفتن حج تمتع و مجبورم خودم ببرمش...مامان جونشم كه اصلا با حمام بردن ني ني زود به زود مخالفه و ميگه سرما ميخوره!!!واي كه چه لذتي داشت حموم سه نفري..بابايي خيلي ذوق مي كرد.منم از اينكه خودم ميتونستم عروسكمو حمام كنم خيلي خوشحال بودم..علي اكبر نازم هم عاشق آب بازيه و گريه نمي كرد...اونقدرا كه ميترسيديم هم سخت و خطري نبود.من شلوار پام كرده بودم كه يه موقع روي پام ليز نخوره..ماشالا علي اكبرمم اونقدر بزرگ شده كه مثله ماهي از دست وول نخوره و بيفته..خلاصه بگم...من موفقققق شدم...خيلي خوشحالم.خيلي خوش گذشت.. من عااااشششش...
11 مهر 1392

•●♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠·˙آخرين ويزيت دكتر•●♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠·˙

امروز صبح يعني يكشنبه 23 تيرماه با عليرضاي عزيزم رفتيم مطب دكتر..به خانم دكتر گفتم خواهش ميكنم ديگه امروز منو معاينه كنيد و بهم بگيد چجوري ميتونم زايمان كنم.رفتم رو تخت معاينه..برخلاف چيزي كه بقيه ميگفتن معاينه اصلا درد نداشت و خيلي ساده بود.نميدونم دكتر  چي ديد به اين سرعت!!گفت دهانه رحمت حدود 1 سانت باز شده و سه شنبه ساعت 5 صبح بيا زايشگاه!!من واقعا ماتم زده بود.اصلا انتظار نداشتم بگه بيا براي زايمان.آخه ميگن براي طبيعي بايد دردت بگيره بعد بياي..براي سزارينم كه اين دكتر مخالف بود..رفتم پيش ماماي دكتر و گفتم چكار كنم قبل زايمان؟بهم اين مواردو گفت: ماما گفت روزی سه وعده شربت زعفران بخور(گفت سه تا دونه پر زعفرونو میندازی تو قوری و م...
9 مهر 1392

˙·٠•● Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠·˙ انتخاب واحد بابا عليرضا˙·٠•● Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠·˙

روز پنجشنبه 14 شهريور ماماني زنگ زد به بابايي و گفت بايد حضوري بري دانشگاه و درخواست تعداد واحدهاي ارائه نشدت رو بدي..بابايي هم گفت شما دوتا راهم ميبرم كه حوصلتون سر نره..ماهم آماده شديم و با بابايي رفتيم.شيطونك مامان تو تو ماشين نيم ساعتي خوابيدي ولي بعدش بيدار شدي و ديگه خوابت نبرد.به قول بابايي در مقابل خوابيدن مقاومت نشون ميدادي..تو دانشگاه يه خاونمه كه خودشم پسر 6 ماهشو اورده بود خيلي تورو دوست داشت و ذوقتو ميكرد.بعد از انتخاب واحد بابايي رفتيم پارك و اولين باري بود كه ميبرديمت پارك مامان جون.بعدشم برگشنيم اومديم خونه.ساعت 2 رسيديم خونه و من و تو خيلي خسته بوديم.بابايي گفت شما بخوابيد من ناهار درست ميكنم.ديگه ماهم لالا كرديمو زحمت ناها...
9 مهر 1392

•●♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠·جشن تولد مامان آزي•●♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠·

15 شهريور تولد مامان آزي بود كه مصادف بود با 50 روزگي جيجل مامان و بابا.از اينكه يه فرشته ناز كوچولو تو جشن من بود خيلي خوشحال بودم و به خودم ميباليدم..تو بهترين هديه براي ماماني عزيزم و من انتظار هيچ هديه ديگري را نداشتم.حتي به كسي نگفتم تولدمه..فقط بابايي يادش بود.ولي بعدش همه زنگ زدن و تبريك گفتن.دايجونتم براي شنبه شب رستوران شب نشين دعوتمون كرد.بابايي ناز مهربون شب جمعه برام جشن تولد گرفت.سه نفري رفتيم كيكو انتخاب كرديمو اومديم خونه.ماماني تو طبق معمول شيطونيت گل كرده بودو نميخوابيدي و نميذاشتي ماماني بره آماده بشه..ساعت 10 بود كه لالاكردي و رفتم آماده شدمو با بابايي جشنمونو شروع كرديم..دلم نيومد بيدارت كنم ماماني براي همين دو نفري...
9 مهر 1392