˙·٠•● Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠·˙ انتخاب واحد بابا عليرضا˙·٠•● Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠·˙
روز پنجشنبه 14 شهريور ماماني زنگ زد به بابايي و گفت بايد حضوري بري دانشگاه و درخواست تعداد واحدهاي ارائه نشدت رو بدي..بابايي هم گفت شما دوتا راهم ميبرم كه حوصلتون سر نره..ماهم آماده شديم و با بابايي رفتيم.شيطونك مامان تو تو ماشين نيم ساعتي خوابيدي ولي بعدش بيدار شدي و ديگه خوابت نبرد.به قول بابايي در مقابل خوابيدن مقاومت نشون ميدادي..تو دانشگاه يه خاونمه كه خودشم پسر 6 ماهشو اورده بود خيلي تورو دوست داشت و ذوقتو ميكرد.بعد از انتخاب واحد بابايي رفتيم پارك و اولين باري بود كه ميبرديمت پارك مامان جون.بعدشم برگشنيم اومديم خونه.ساعت 2 رسيديم خونه و من و تو خيلي خسته بوديم.بابايي گفت شما بخوابيد من ناهار درست ميكنم.ديگه ماهم لالا كرديمو زحمت ناهار افتاد رو دوش بابايي مهربون.ماماني اميدوارم تو اجازه بدي بابابيي ترم آخرو به خوبي بگذرونه..چندتا عكس ازت گرفتم ماماني كه خيلي خسته بودي و بعد از كلي خميازه خوابت برد..
خيلي دوست دارم عروسكم.. بووووووووووووووووووووووووس