علي اكبر علي اكبر ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

می خوام از روزهای نبودن تا بودنت برات بنویسم

ز غوغای جهان فارغ....

˙·٠•●♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠·˙زيباترين تصميمو گرفتيم‘˙·٠•●♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠·˙

1392/3/24 15:35
379 بازدید
اشتراک گذاری

من و عليرضام خيلي ني ني دوست داشتيم.تا يه ني ني ناز مي ديديم دلمون براش مي رفت.با اينكه سني نداريم ولي عاشق مامان و بابا شدنيم.من 22 سالمه و عشقم 25 سالشه..خيلي وقت بود تصميم داشتيم به آرزومون برسيم ولي هر دفعه یه چیزی مانع میشد و مارا از تصمیممون منصرف می کرد..تا اينكه يه روز قشنگ پيدا كرديم و اونو در تقويم ثبت كرديم و قول داديم ديگه همين روز باشه..

مي دوني چرا قشنگ؟چون برنامه ريزي كرديم 3 روز روزه گرفتيم.چون ميگن روزه براي هوش بچه خوبه..بعدش رفتيم دعاي عرفه و با اون دل لرزان و اشكاي روانمون از خدا خواستيم بهمون ني ني سالم و صالح و خوشگل بده..بعدش عيد قربان بود.گفتيم خداجون..عيدي ما يادت نره؟يه سوتي داديم يادش بخير عيد قربانو روزه گرفته بوديم.نميدونستيم كه حرامه!!!!!!!!!ولي تا فهميديم روزمونو خورديم يا به قول عليرضاجونم فيتيله پيچش كرديم.چشمک

آره خلاصه..تا شد شنبه...هرچي دعا و التماس بود به خدا كرديم و آيه نور را روي گوشي عليجوم ريختيم و گوش مي كرديم.هردومون وضو گرفتيمو تمام نكاتي كه بايد رعايت مي كرديمو رعايت كرديم.قبلشم كه خودم زيارت عاشورا را هرشب ميخوندم به نيت اينكه خدا بهمون ني ني سالم بده..

خلاصه اونشب ما تصميم قشنگ زندگيمونو عملي كرديم..من و عليرضام واقعا حس عجيبي داشتيم.من گريم گرفته بود.نفسم بالا نميومد.خيلي لحظه قشنگي بود.احساس مي كردم خونمون پر از فرشته شده كه دارن برامون دعا مي كنن.

توي اين 2 سالي كه ازدواج كرديم اون لحظه برام عجيبترين و در عين حال زيباترين لحظه بود.لحظه اي كه هيچگاه از ذهنم بيرون نميره..

بعدش تا فردا صبحش خوابيدم و وقتي بيدار شدم احساس مي كردم تموم دنيا مال منه..خيلي احساس خوبي داشتم و اصلا اضطراب نداشتم..چون توكلم به خدا بود و بس.

 

پسندها (1)

نظرات (0)