علي اكبر علي اكبر ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

می خوام از روزهای نبودن تا بودنت برات بنویسم

ز غوغای جهان فارغ....

˙·٠•●♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠·˙انگار دارم مامان ميشم˙·٠•●♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠·˙

1392/1/24 19:36
153 بازدید
اشتراک گذاری

عليرضاي من روز عيدغدير مشهد بود..رفته بود ماموريت...منم رفتم خونه مامانم..واي كه چقدر حالت تهوع داشتم..مامانم ميگفت حتما بارداري.ولي من اصلا باورم نميشد.آخه فقط يك هفته گذشته بود.بارداري كجا بود؟

از عيد غدير تا پنجشنبه كه عليرضام اومد من بدجوري حالت تهوع و سردرد داشتم..عليرضامم همش سربه سرم ميذاشت و ميگفت حال كنجدومون چطوره..

ما خيلي هول بوديم.شنبه 8/20 رفتيم آزمايش خون دادم.بعدش عليرضام ساعت 2 از سر كار رفت سراغ جواب آزمايش...اي واي.جواب آزمايش مشكوك بود.چرا آخه؟؟؟مسئول آزمايشگاه گفت زود اومدي.چهارشنبه بيا.ولي گفت استراحت مطلق لازمه.من در به در هم 4 روز از خونه نيومدم از ترس اينكه نكنه بچم سقط بشه..واي كه چقدر حالت تهوع داشتم..تازه دل و كمرم هم شديد درد ميكرد.امروز كه چهارشنبه است صبح با علي طلايي رفتيم آزمايش خون داديم.باز قراره جوابشو علي آقا بره بگيره و غافلگيرم كنه...

الان من دل تو دلم نيست كه ببينم چه خبره.آيا اون كنجد مشكوك الان به واقعيت پيوسته يا نه؟بالاخره من ناز كنم براي آقاعليرضا يا نه؟بالاخره حس مامان شدن داشته باشم يا نه...

ولي اگه باردارم نبودم ناراحت نميشم.چون سپردم دست خداجونم..اونه كه هروقت خودش بدونه بهم ميده..ولي خداجونم قربونت بشم ما خيلي دستامونو بالا برديم و ازت خواستيم..اون خوب خوباشو بهمون بده...نذر كردم اگه پسر بشه اسمشو بذارم علي اكبر..آخه از وقتي رفتيم كربلا عاشق علي اكبر امام حسين شديم..البته اين اسم نظر عشقم بود كه منم عاشق نظرش شدم و قبول كردم..

پسندها (1)

نظرات (0)