·٠•●♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠·˙آخرين 12 و 13 بدر دونفري·٠•●♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠·˙
روز 12 فروردين سال 92 طبق معمول اين 3 سال با خانواده خودم رفتيم گردش.رفتيم به سمت باغ هاي روستاي حجت آباد.خيلي جاي نازي بود.باغي پر از شكوفه هاي سفيدو صورتي كه در پايين باغ رودخانه جريان داشت.در دوران بارداريم خيلي دوست داشتم همچين جايي ميومدم ولي شانس من 5 ماهشو تو زمستونو پاييز بودم.تويه باغ يه چوپان با 6 تا بره ديدم كه يكيشون يه ببيي با نمك مشكي داشت.با عليرضاجونم رفتيم از چوپان اجازه گرفتيم و تا ميتونستم با ببيي عشق و حال كردم و بغلش كردم و باهاش عكس گرفتم.مامان ببيي خيلي ترس بچشو داشت.با صداي بع بع بلند ميومد طرف من و ميخواست بچشو بگيره.منم جيغ ميزدم و فرار مي كردم.خيلي باحال بود.خيلي خوش گذشت.اونروز صبحانه مهمان داداش جونم بوديم و كله پاچه خورديم و ناهار مهمان پدرجونم بوديم و جوجه خورديم.ساعت 6 هم حركت كرديم به سمت منزل.
روز 13 هم طبق روال هرسال با خانواده همسري رفتيم گردش.يكي از پارك هاي اصفهان بود.اونجا هم بد نبود ولي خوش گذشت.ناهار جوجه بودو عصرانه هم آش خورديم.ساعت 6 هم حركت كرديم به سمت منزل.اين دو روز خيلي خسته شده بودم.چون حدود 12 ساعت بيرون بودم.
اين 12 و 13 دونفري ما بود.ايشالا سال 93 سه نفر ميشيم و با علي اكبرم اين روزهارا با خوبي و خوشي مي گذرونيم.اون موقع علي اكبر من 9 ماهه شده.الهي ماماني قلبون پسلش بشهههههههه.