یلدای شهدایی
🌷بسم رب الشهدا🌷
بعد از دو روز تعطیلی مدارس بخاطر آلودگی هوا ، روز دوشنبه مراسم یلدای شهدایی توی مدرسه برگزار شد .مهمون عزیز این برنامه مامان جون شما بود.مامان بابا علیرضا که همیشه برای من نماد یک زن قوی ، باایمان ،صبور ، مهربون ، فداکار و دلسوز در زمان خودم بود.همیشه میگم مادری که تونست از بهترین فرزندش بگذره و خم به ابرو نیاره و راضی به رضای خدا باشه قابل ستایشه.ساعت ۱۰ صبح روز دوشنبه ۳ دی ،وقتی وارد سالن دبستان شدیم اومدی به استقبالمون و با ذوق و شوق فراوان فریاد میزدی و بالا و پایین میپریدی و میگفتی :"این مامان جون منه ، مامان جونم اومد ، مامان جون خودمه 😍😍 " اما من توی دلم بغض داشتم، میدونستم پسر کوچولوی دوست داشتنی من از یک طرف خوشحاله و افتخار میکنه به شهادت پدرش و از طرفی دلش بینهایت تنگه و دوست داشت بابا علیرضاش کنارش باشه 😔😔
همه دانش آموزها مرتب و ساکت نشسته بودن و به صحبتهای قشنگ مامان جون گوش میدادن . شما هم باافتخار و غروری که تو چشمات موج میزد عکس بابا علیرضا رو بغل کرده بودی و کنار مامان جون ایستاده بودی و بقیه ازت عکس میگرفتن ..
بعد از صحبت های مامان جون هم به درخواست معاون پرورشی مدرسه مداحی "یاحسین غریب مادر " رو برای بچه ها خوندی و اوناهم سینه زدن .
و من مثل همیشه خداروشکر کردم بخاطر وجود نازنین پسر عزیزم که همیشه باعث افتخار و سرافرازی من بوده و دلتنگ باباعلیرضای مهربون که نداشتن تصویر و صدای نازش همیشه آزارم داده و قلبمو به درد آورده..
امیدوارم تحت عنایت حضرت زهرا و شهدا ، به خصوص باباعلیرضای قهرمان ، موفق و عاقبت بخیر بشی عزیزم...