علي اكبر علي اكبر ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

می خوام از روزهای نبودن تا بودنت برات بنویسم

ز غوغای جهان فارغ....

سومین سالگرد ازدواج مامانی و بابایی

1392/11/15 12:34
233 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزکم دیشب یعنی 17/7 سومین سالگرد ازدواج منو بابایی بود.سه سال توام با شادی و عشق و خنده و اشک و هزاااار احساس متفاوت دیگه.شب سالگرد بابایی سرکار بود و ساعت 9:30 اومد خونه.به برناممون نرسیدیم.ولی مارا برد بیرون و مرغ کنتاکی گرفتیم و سه نفری نوش جونمون کردیم.چرا سه نفری؟؟؟؟؟عزیزم آخه شماهم با مامانی هم غذایی دیگه...شریک لحظه های مامانی نفسم.

و امممااا دییشب...با بابایی رفتیم بازار و بابایی برای مامانی یه زنجیر خرید.بعدش رفتیم رستوران شب نشین و شماهم تو نی نی لای لای حسابی لم داده بودی و اجازه دادی بابایی و مامانی سومین سالگرد عشقشونو با هم خوش بگذرونن..بابایی میکس سفارش دادو مامانی کوبیده..ولی من از وقتی تو بدنیا اومدی شدیدا شکمو شدم و همه غذای بابایی را خوردم..وااایی.خیلی خجالت کشیدم از بابایی.گناه داشت بنده خدا.

بعد از شام سه نفری چندتا عکس گرفتیم.خیلی هوا سرد بود و نمی شد زیاد اونجا موند.ترسیدم گل مامان سردش بشه.هرکس تو رو میدید یه عالمه ذوقتو می کرد و میگفتن چقدر بچنون نازه..حتی از ما میپرسیدن پسره یا دختر!!!الهی مامانی قربووون اون صورت ماهت بشه که همه فکر میکنن دخملی..

خلاصه دیشب بی نهایت خوش گذشت و من خیلی خوشجال بودم که امسال جشنمون با وجود ناز تو زیبا و زیباتر میشد...دیشب تو 2ماهو 24 روزه بودی .تو ثمره عشق مامان و بابایی و میدونم که تو هم در کنار ما با آرامش لحظه هاتو سپری میکنی..از اینکه پدری مهربون داری که لحظه های قشنگ برامون میسازه باید خدارا شکر کنیم...ما دیشب سه نفری این زندگی همراه با گذشت و صفا و عشق و مهربونیمونو برای یک سال دیگه تمدید کردیم.

 

اینم از عکس دردونه مامان و بابا بغل بابایی مهربووون

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)