علي اكبر علي اكبر ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

می خوام از روزهای نبودن تا بودنت برات بنویسم

ز غوغای جهان فارغ....

اولین قدم های کوچک مرد مامان در 15 ماهگی

سلام شیشه عمر مامان و بابا... بالاخره بعد از 15 ماه انتظار اومدم برات بنویسم از اولین قدمهایی که بدون کمک مامان و بابا برداشتی و مارا خیلی خوشحال کردی... ما 3 هفته شیراز بودیم..هرشب به حرم شاهچراغ میرفتیم..اونجا بچه کوچولو اندازه خودت و بزرگتر زیاد بود..تو خیلی ذوق زده شده بودی.دوست داشتی تاتی کنی.کفشهاتو پات می کردیمو دستاتو میگرفتیمو توی صحن تاتی میکردی. تا یک شب که داشتیم آماده میشدیم بریم بیرون گردش ،توی خونه بابایی داشت باهات تمرین میکرد که با خوشحالی صدام کرد و منم از آشپزخونه دویدمو یه عالمهههههه خندیدم..از فردای اون روزم خودت دستتو از دیوار ول می کردی و میومدی طرفمون و بهمون میگی برام دست بزنید....   ...
16 آبان 1393

تبریک مامانو بپذیر بخاطر ...

سلام نازنین مامان... اومدم بعد از چند هفته بهت تبریک بگم بخاطر دندان هفتم  و هشتم..مبارکت باشه پسرم..این تکامل شما در سن 1 سالو 1 ماهو 17 روزگی شما اتفاق افتاد ...در حال حاضر شما 4 تا دندون بالا و 4 تا پایین داری..مثل مامانی دیگه..باید قرینه را حفظ کنی... دوستت دارم دندون خرگوشی مامان ...
12 شهريور 1393

علی اکبر چهار دست و پا میرود...

سلام پسرک شیطون مامان.. بالاخره تصمیم گرفتی سینه خیز رفتنو بیخیال بشی و چهاردست و پا بری.این تصمیمو دقیقا وقتی که 1 سالو 20 روز داشتی عملی کردی... خیلی خوشحالمون کردی مامانی..چون میدونم بعد از اون هم خودت به تنهایی راه میری.. فقط بدون خیلی شیطونی میکردی مامان..بابایی میگه هرچی میزو صندلیه از جلوی دستت برداریم..من میگم چطوره ویترین و مبل و دیوارو پله هاراهم نابود کنیم یه جورایی که علی اکبر ازشون بالا نره؟؟؟ دوست دارم...بووووووس بوووووسس ...
20 مرداد 1393

اولین باری که خودت بدون کمک دنیا را زیر پا قرار دادی..

وای خجالت می کشم.. . . سلام مامانی..بخدا سرم شلوغه..مخصوصا بخاطر کار جدیدم دیگه فراموش کردم بیام...وای توروخدا مامانی را ببخش. قربونت بشم عزیزم..اومدم بگم شما در سن 12 ماهو 7 روزگی خودت دستتو به لب مبل گرفتی و بلند شدی..عین یک مرد..یک مرد مثل پدرت...من در آشپزخانه مشغول بودم که دیدم شما خیلی ریلکس کنار مبل ایستادی و داری تلویزیون تماشا میکنی..ماشالا خودت یاد گرفتی تی وی را روشن میکنی اگر از برنامش خوشت نیومد خاموش میکنی. بالاخره حقم داری به مامانی رفتی مهندسی از همین الان.. جیگرتو بخورم مامانیــــــــــــــی..جیغ جیغوی مامان علی اکبرم خیلی دوست دارم..جدیدا وقتی به چشمات خیره میشم و تو هم خیره میشی و میخندی انگا...
11 مرداد 1393

24 تیر ،جشن تولد ثمره عشق من و بابا

سلام  میوه دل مامان..مامانو ببخش که با 5 روز تاخیر برات می نویسم..همش بخاطر شیطنت های خودته که تا منو پای کامپیوتر میبینی از سرو کولم بالا میری. عشق مامان  1 ساله شدنت مبارک   روز تولد تو میلاد عشق پاکه... برای شکر این روز پیشانیم به خاکه عروسک من،روز سه شنبه یعنی شب تولدت برات یه جشن تولد ساده گرفتیم.مهمانها خانواده خودم بودند.نمی شد خانواده بابایی راهم دعوت کرد.چون هم جا کم بود.هم خانومها معذب بودند.بنابراین اونشب فقط خانواده من دعوت بودند.از صبح سه شنبه بابایی مرخصی گرفت و رفتیم دنبال کیک و تزئینات..کیکتو خیلی دوست داشتم.در واقع تا وقتی  حبه انگور مامانی ما به خواست دل خودمون ...
30 تير 1393

شکفتنت مبارک غنچه زیبای زندگی

    تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک قشنگ شدی,گل شدی شدی مثل عروسک عزیز من,گل من تولدت مبارک قشنگ شدی,گل شدی شدی مثل عروسک عزیز من,گل من تولدت مبارک رو سقف این اتاقه یه عالمه ستاره می خوان تولدت رو جشن بگیرن دوباره فشفشه های روشن باربارک های رنگی تو دستامون می رقصن رقص به این قشنگی وقتشه که فوت کنی شمع ها رو خاموش کنی شادی و مهر رو کنی غم رو فراموش کنی نگاه نکن اینقدر تو آینه خودت رو بیا ببر عزیزم کیک تولدت رو فوت کن,فوت کن,فوت کن شمعها رو خاموش کن فوت کن,فوت کن,فوت کن عم رو فراموش کن نگاه نکن اینقدر تو آینه خودت رو بیا ببر عزیزم کیک تولدت رو باز کن هدیه ها رو بافاصله تک به تک ان ...
30 تير 1393

پسر ناز یک ساله من...

پسر ناز یک ساله من سلام... نمیدونم از کجا شروع کنم..احساس می کنم زود گذشت..پارسال 25 تیر بود که ساعت 5 صبح به زایشگاه رفتم.ساعت 12:10 تو را روی سینم گذاشتند.یه موجود کوچک ناتوان  ولی پاک و معصوم که تمام دنیا براش تازگی داشت..صدای گریتو که شنیدم فهمیدم که دنیا برات خیلی تازگی داره که تا نور به چشمت خورد ترسیدی.دلت نمیخواست از اون دنیای آبی خودت که فقط و فقط خودت بودی..بدون هیچ درد و سروصدا... بیرون بیای..ولی همون وقت که تورو روی سینم گذاشتند بهت قول دادم که بهترین مادر برات باشم که هیچگاه از اومدنت تو این دنیا پشیمون نشی فرشته من...نمیدونم چرا بغض دارم..اشکم داره سرازیر میشه..خیلی خوشحالم..خوشحالم که تورا دارم و افتخار مادر بودن را د...
28 تير 1393